سیره اخلاقی امام هادی(ع)

پدید آورنده : عسکری اسلامپورکریمی ، صفحه 20

 

 

اشاره

پیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعلهای فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم «حیات طیبه» انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

آنان، به فرموده امام هادی (ع) معدن رحمت، گنجینه داران دانش، نهایت بردباری و حلم، بنیانهای کرامت و ریشه های نیکان، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغهای تاریکی ها، پرچم های پرهیزگاری، نمونه های برتر و حجتهای خدا بر جهانیان هستند.(1)

بدون شک، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت و سعادت دو جهان است.

پیشوای دهم امام هادی(ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است. در این نوشتار مختصر برآنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامی و تاریخی برای آشنایی بیشتر با پیشوای دهم(ع) فرازهایی زرّین از سیره تربیتی و ویژگی های اخلاقی آن برگزیده الهی را از باب تیمن و تبرّک نقل کنیم.

 

رشد و نموّ امام(ع)

امام هادی (ع) در خاندانی پا به عرصه جهان هستی گشود که اخلاق و انسانی مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر این خانواده سایه گستر بود؛ کودک به بزرگ احترام می گذاشت و بزرگ در محبت و مهر به کودک پیش قدم بود. مورّخان نمونه های شگفت انگیزی از ویژگی های اخلاقی این خاندان را نقل کرده اند، مثلاً منقول است که: «امام حسین (ع) در برابر برادر خویش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمی گفت و این کار را برای تجلیل و بزرگداشت برادر انجام می داد.»(2) یا این که: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر یا دایه خویش غذایی نخورد، بخاطر این که مبادا نظر مادر یا دایه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدین وسیله حقوق آنان را ضایع کند و دل ایشان را بشکند(3) رعایت این گونه موارد اخلاقی، مانند رفتار انبیاست و متخلّقین به آن در همان اوجی پرواز می کنند که انبیای الهی مطمح نظرشان بوده است. امام هادی در دامان پدر با یکایک فضائل و مکارم اخلاقی پدر مأنوس می گشت و از زلال دانش ایشان سیراب می شد، هر روز پدر جلوه هایی از روح آتشین خود را بر فرزند عیان می ساخت و او را برای مسئولیت بزرگ آینده، آماده می نمود. پدر آنچنان شیفته فرزند بود که از ابراز آن نمی توانست خودداری کند و بارها اعجاب و شگفتی خویش را از این انسان نمونه و ممتاز نشان می داد. نمونه زیر گویای این مطلب است.

مورّخین نقل می کنند هنگامی که امام جواد(ع) قصد حرکت به سمت عراق را داشت، امام هادی(ع) را که در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسید: دوست داری از عراق چه هدیه ای برایت بیاورم؟ امام هادی(ع) تبسّمی کرده فرمود: «شمشیری چون آتش...».

آن گاه امام جواد(ع) رو به فرزند دیگر خود «موسی» نموده از او پرسید: تو چه دوست داری؟ موسی پاسخ داد: «فرش خانه ای....»

امام جواد (ع) در حالی که از پاسخ امام هادی مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است».

پاسخ امام نشان شجاعت ذاتی و آمال وی بود و این چیز غریبی نیست؛ زیرا همه ائمه اطهار(ع) این خصیصه را در خود داشتند.

امام هادی (ع) در همان کودکی از آنچنان نبوغ، زیرکی و هوشیاری برخوردار بود که اطرافیان را مبهوت می ساخت و مورّخان نمونه های متعدّدی از تیزهوشی آن حضرت را نقل کرده اند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدینه رفته معلمی برای امام هادی(ع) که در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب کند و تأکید کرد که معلم باید از دشمنان اهل بیت و مخالفین آنان باشد! تا امام را با کینه اهل بیت پرورش دهد و ایشان را اعتقادات نواصب بیاموزد و دشمنی خاندان نبوت را در دل امام جای دهد! عمر بن فرج در اجرای دستورات معتصم به مدینه رفته و ماجرا را با والی شهر در میان گذاشت. او و چند تن دیگر، «جنیدی» را به عنوان دشمن دیرینه اهل بیت معرفی کردند. جنیدی پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام کرد. برای او حقوقی ماهانه تعیین گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شیعیان با امام گردد. جنیدی کار خود را آغاز کرد، ولی از آنچه مشاهده کرد شگفت زده و مبهوت شد. روزی محمّد بن جعفر، جنیدی را دید و از او پرسید:

«این کودک (امام هادی) تحت تعلیم و آموزشت چگونه است؟...» جنیدی از این تعبیر برآشفته شد و گفت: «می گویی: این کودک؟! نمی گویی: این پیر! تو را به خدا کسی را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه می شناسی؟».

محمّد پاسخ داد: «نه».

امّا به خدا من بحثی را در ادبیات پیش کشیده و موضوع را آنچنان که گمان می کنم شایسته است بسط می دهم، بعد می بینم او مطالبی را به گفته هایم می افزاید که من از آنها استفاده می کنم و از او می آموزم. مردم گمان می کنند من به امام درس می دهم؛ ولی به خدا این من هستم که از او درس می آموزم...

چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنیدی را دیده از او پرسید: «حال این کودک چگونه است؟». جنیدی از این حرف برانگیخته شد و گفت: «دیگر این حرف را تکرار مکن به خدا او بهترین مردم روی زمین و فاضل ترین خلق خداست. گاهی می خواهد وارد اتاق بشود می گویم اوّل سوره ای از قرآن بخوان و بعد داخل شو. می گوید: کدام سوره را می خواهی تا بخوانم؟ و من نام سوره های بلند اوّل قرآن را نام می برم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع می کند به خواندن آن و آنچنان درست و دقیق می خواند که من درست تر از آن را نشنیده ام. او قرآن را زیباتر از مزامیر داوود می خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأویل و تنزیل آن را نیز می داند. سپس جنیدی گفت: «سبحان اللّه!» این کودک در میان دیوارهای سیاه مدینه رشد کرده است، پس این دانش عمیق را از کجا کسب کرده است؟». سرانجام همین جنیدی ناصبی و دشمن اهل بیت، از برکات انفاس قدسی امام هادی، صراط مستقیم را یافت و چنگ به دامن «حبل المتین» الهی زد و در زمره محبّان اهل بیت قرار گرفت و به امامت ائمه هدی اعتراف کرد(4)البته طبیعی است که تنها توجیه حقیقی این پدیده همان اعتقاد شیعه درباره این خاندان است. شیعیان بر این عقیده اند که خداوند متعال به اهل بیت دانش و حکمتی عنایت کرده است که دیگران از آن بی نصیب می باشند و در این مورد سن و سال مدخلیّتی ندارد.

 

علم و دانش امام(ع)

بدون تردید بعد علمی و آگاهی گسترده ائمه(ع) در همه زمینه ها از پایه های اساسی امامت در طول حیات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان یکی از معیارهای مطمئن و روشن که در دسترس همگان قرار داشت برای تشخیص امام برگزیده از سوی خدا، از مدّعی امامت، در جامعه اسلامی شناخته شده بود.

حاکمان ستمگر اموی و عبّاسی در رویارویی با پیشوایان حق به هر اقدامی که به گونه ای در تثبیت موقعیّت آنان و تضعیف موقعیّت امامان شیعه مؤثر بود دست زدند، و حتی موفق شدند چهره های وابسته و مزدوری را در لباس عالمان دین و فقیهان شریعت به مسلمانان تحمیل کنند، ولی هیچ گاه نتوانستند در میدان علم و دانش بر پیشوایان معصوم پیشی گیرند، و حتی نتوانستند در یک مورد و برای یک بار آنان را محکوم کنند، با آن که برخی از آنان مانند مأمون برای دستیابی به این هدف تلاشهای فراوانی کرده و سرمایه های زیادی صرف نمودند.

اساسی ترین ویژگی علوم ائمه (ع)، خدادادی بودن آن است. آنان در هیچ مکتب و نزد هیچ فردی درس نخواندند، بلکه در پرتو شایستگی ها و لیاقتهایی که داشتند، خداوند چشمه سارهای زلال دانش و معرفت را در قلب پاکشان به جریان و جوشش انداخت و وجود مبارکشان را به تعبیر امام هادی(ع) گنجینه های علم و جایگاه های معرفت خویش(5)قرار داد.

امام هادی (ع) در سخنی به این دانش گسترده اشاره نموده می فرماید: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بن برخیا) تنها یک حرف آن بود که چون خدا را بدان خواند، زمین حد فاصل بین او و (پادشاه) سبا برای او درهم پیچیده شد. آصف تخت بلقیس را برداشت و آن را نزد سلیمان نبی (ع) برد، سپس زمین کشیده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اینها در کمتر از یک چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولی نزد ما از اسم اعظم الهی 72 حرف است و یک حرف آن نزد خداست که آن را در (خزانه) علم غیب به خود اختصاص داده است».(6)

بزرگ ترین خیانت زمامداران غاصب اموی و عبّاسی معاصر ائمه(ع) به بشریت، به ویژه مسلمانان این است که با مشکلات و محدودیّت هایی که برای ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فیض بزرگ محروم ساختند.

این محدودیّت درباره همه پیشوایان اعمال می شد، ولی نسبت به «عسکریین» (پیشوای دهم و یازدهم) علیهماالسلام با شدّت بیشتر، به گونه ای که بخش اعظم دوران امامت امام هادی(ع) و تمامی دوران امامت امام عسکری(ع) در «سامرّا» که عنوان پادگان نظامی را داشت تحت نظارت دقیق نیروهای امنیّتی دستگاه سپری شد و برای مردم امکان دسترسی به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با این حال، امام هادی از هر فرصتی استفاده کرده و با افاضه شمه ای از علوم خدادادی خود به صورت کتبی یا شفاهی، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پیشگویی نسبت به حوادث آینده، خبر دادن از نیّت افراد و... انسانها را از فروغ دانش خود بهره مند و بدین وسیله آنان را به شاهراه حق، رهنمون می ساخت.(7)

سلاح علم ویژه امامت و به کارگیری آن در قالبها و پوششهای یاد شده، کارسازترین، کوبنده ترین و در عین حال بی خطرترین سلاحی بود که در شرایط حاکمیت جو خفقان آن روز، در اختیار پیشوای دهم(ع) قرار داشت و حکومت، هیچ راه و بهانه ای برای مبارزه با آن نداشت.

 

حلم و بردباری امام(ع)

حلم و بردباری از ویژگیهای مهمی است که مردان بزرگ، به ویژه رهبران الهی که بیشترین برخورد و اصطکاک را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند.

امام هادی(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می کرد با دشمنان حق و ناسزاگویان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباری برخورد می کرد.

«بریحه» عباسی که از سوی دستگاه خلافت به سمت پیشنمازی مکّه و مدینه منصوب شده بود از امام هادی(ع) نزد متوکل سعایت کرد و برای او نوشت: «اگر نیازی به مکّه و مدینه داری، «علی بن محمّد» را از این دو شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده اند.»

بر اثر سعایتهای پی درپی «بریحه» متوکّل امام را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعید کرد. هنگامی که امام(ع) از «مدینه» به سمت «سامرّا» در حرکت بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

«بریحه» نیز او را همراهی کرد. در بین راه «بریحه» رو به امام (ع) کرد و گفت: «تو خود می دانی که عامل تبعید تو من بودم. با سوگندهای محکم و استوار سوگند می خورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین یا یکی از درباریان و فرزندان او ببری، تمامی درختانت را (در مدینه) آتش می زنم و بردگان و خدمتکارانت را می کشم و چشمه های مزرعه هایت را از بین خواهم برد و بدان که این کارها را خواهم کرد.»

امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزدیک ترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من شکایت از تو را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او از بندگانش نخواهم 2برد.»

«بریحه» چون این سخن را از امام (ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه کرد و از او تقاضای بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشیدم.(8)

منبع=hawzah


فعالیتهای امام هادی(ع)

فعالیتهای امام هادی(ع)
آنگونه که جدول مدت حکومت خلفای عباسی نشان می دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادی- علیه السلام - معاصر بوده است؛ از این رو موضع گیری او را در برابر امام ذیلاً توضیح می دهیم: 
متوکل نسبت به بنی هاشم بدرفتاری و خشونت بسیار روا می داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم می نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت می نمود و او را تشویق به بدرفتاری با آنان می کرد. متوکل در خشونت و اجحاف به خاندان علوی، گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود[1]
متوکل نسبت به امام علی - علیه السلام - و خاندانش، کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه می شد که کسی به آن حضرت علاقه مند است، مال او را مصادره می کرد و خود او را به هلاکت می رساند [2]
بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی - علیه السلام - به ویژه در زمان متوکل، فعالیتهای خود را به صورت سرّی انجام می داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکاری را رعایت می کرد. مؤید این معنا حادثه ای است که آن را مورخان چنین نقل کرده اند: 
«محمد بن شرف» می گوید: همراه امام هادی - علیه السلام - در مدینه راه می رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست»! [3]
این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان می دهد و میزان پنهانکاری اجباری امام را بخوبی روشن می سازد. 
امام هادی - علیه السلام - در بر قراری ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت می کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت می کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است: 
«محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» نقل می کنند: اموالی از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی حمل می کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است[4]
گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامرّأ (چون در سامرأ کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزی از ارتباطهای محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار می رود. 
شبکه ارتباطی وکالت 
شرائط بحرانی ای که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزاری جدید برای برقراری ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزی جر شبکه ارتباطی وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود. 
هدف اصلی این سازمان جمع آوری خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا، و تحویل آن به امام، و نیز پاسخگویی امام به سؤالات و مشکلات فقهی و عقیدتی شیعیان و توجیه سیاسی آنان توسط وکیل امام بود. این سازمان کاربرد مؤثری در پیشبرد مقاصد امامان داشت. 
امام هادی - علیه السلام - که در سامرّاء تحت نظر و کنترل شدیدی قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد - علیه السلام - اجرا کرده بود، ادامه داد و نمایندگان و وکلائی در مناطق و شهرهای مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطی هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدفهای یاد شده را تأمین می کرد. 
فقدان تماس مستقیم بین امام و پیروانش، نقش مذهبی - سیاسی وکلا را افزایش داد، به نحوی که کارگزاران (وکلای) امام مسئولیت بیشتری در گردش امور یافتند. وکلای امام بتدریج تجربیات ارزنده ای را در سازماندهی شیعیان در واحدهای جداگانه به دست آوردند. گزارشهای تاریخی متعدد نشان می دهد که وکلا، شیعیان را بر مبنای نواحی گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند: 
نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل می شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را در بر می گرفت. هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار می شد که تحت نظر او کارگزاران محلی، منصوب می شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستور العملهای حضرت هادی - علیه السلام - به مدیریت این سازمان، می توان مشاهده کرد. نقل می شود که آن حضرت طی نامه ای در سال 232 ه. ق، به «علی بن بلال»، وکیل محلی خود (در بغداد) نوشت: 
«... من ابو علی (بن راشد) را به جای «علی بن حسین بن عبدربه»[5] منصوب کردم. این مسئولیت را بدان جهت به او واگذار کردم که وی از صلاحیت لازم به حد کافی برخوردار است، به نحوی که هیچ کس بر او تقدم ندارد. می دانم که تو بزرگ ناحیه خود هستی، به همین جهت خواستم طی نامه جداگانه ای تو را از این موضوع آگاه کنم. در عین حال، لازم است از او پیروی کرده و وجوه جمع آوری شده را به وی بسپاری. پیروان دیگر ما را نیز به این کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهی ده که وی را یاری کنند تا بتواند وظائف خود را انجام بدهد...»[6]
امام هادی - علیه السلام - در نامه ای دیگر به وکلای خود در بغداد، مدائن، و کوفه نوشت: 
«ای ایوب بن نوح! به موجب این فرمان از برخورد با «ابوعلی» خودداری کن، هر دو موظفید در ناحیه خاص خویش به وظائفی که بر عهده تان واگذار شده عمل کنید، در این صورت می توانید وظائف خود را بدون نیاز به مشاوره با من انجام دهید. 
ای ایوب! بر اساس این دستور هیچ چیز از مردم بغداد و مدائن نپذیر، و به هیچ یک از آنان اجازه تماس با من رانده. اگر کسی وجوهی را از خارج از حوزه مسئولیت تو آورد، به او دستور بده به وکیل ناحیه خود بفرستد. 
ای ابو علی! به تو نیز سفارش می کنم که آنچه را به ابو ایوب دستور دادم عیناً اجرا کنی»[7]
همچنین امام نامه ای توسط «ابو علی بن راشد» به پیروان خود در «بغداد»، «مدائن»، «عراق» و اطراف آن فرستاد و طی آن نوشت: 
«... من «ابو علی بن راشد» را به جای «حسین بن عبدربه» و وکلای قبلی خود برگزیدم، و اینک او نزد من به منزله حسین بن عبدربه است. اختیارات وکلای قبلی را نیز به ابوعلی بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگیرد و او را که فردی شایسته و مناسب است، برای اداره امور شما برگزیدم و بدین منصب گماشتم. شما - که رحمت خدا بر شما باد - برای پرداخت وجوه نزد او بروید. مبادا رابطه خود را با او تیره سازید، اندیشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازید. به اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابید. از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید. یکدیگر را در راه نیکوکاری و تقوا یاری دهید و پرهیزگار باشید تا خدا شما را مشمول رحمت خویش قرار دهد. همگی به ریسمان خدا چنگ بزنید و نمیرید مگر آنکه مسلمان باشید. من فرمانبرداری از او را همچون اطاعت از خودم لازم می دانم و نافرمانی نسبت به او را نافرمانی در برابر خود می دانم، پس بر همین شیوه باقی باشید که خداوند به شما پاداش می دهد و از فضل خود وضع شا را بهبود می بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کریم و نسبت به بندگان خود سخاوتمند و رحیم است. ما و شما در پناه او هستیم. این نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستایش بسیار تنها شایسته خدا است»[8]
«علی بن جعفر»، یکی دیگر از نمایندگان امام هادی - علیه السلام - و اهل «همینیا»، از قرای اطراف «بغداد»، بود. گزارش فعالیتهای او به متوکل رسیده بود، متوکل او را بازداشت و زندانی کرد. او پس از گذراندن دوران طولانی زندان، آزاد شد و به دستور امام هادی رهسپار مکه شد و در آن شهر اقامت گزید[9]
در شمار نمایندگان امام هادی همچنین باید از «ابراهیم بن محمد همدانی» نام برد. حضرت هادی طی نامه ای به او نوشت: 
«وجوه ارسالی رسید، خدا از تو قبول فرماید و از شیعیان ما راضی باشد و آنان را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد...». 
این نامه بروشنی نشان می دهد که ابراهیم از طرف امام مسئولیت مالی داشته و احتمالاً غیر از وظائف دیگر - موظف بوده وجوه جمع آوری شده از شیعیان را نزد امام بفرستد. امام در ادامه این نامه، در تقدیر از فعالیتها و تأیید موقعیت وی نوشت: 
«نامه ای به «نضر»[10] نوشتم و به او سفارش کردم که معترض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعیت تو را نزد خویش به وی اعلام کردم. به «ایوب»[11] نیز عیناً همین را دستور دادم. همچنین به دوستداران خود در همدان نامه ای نوشته و به آنان تأکید کردم که از تو پیروی نمایند و یادآوری نمودم که: «ماجز تو وکیلی در آن ناحیه نداریم»[12]
در هر حال نقش سازمان وکالت، بویژه در زمان حکومت متوکل عباسی، نمایان بود. متوکل با جذب و استخدام نظامی افرادی که بینش ضد علوی داشتند، می کوشید تا ترتیب کار مخالفان خود را بدهد و فعالیتهای سازمان یافته زیر زمینی علویان بویژه امامیه، را نابود سازد. او دست به یک رشته عملیات نظامی جهت بازداشت و دستگیری شیعیان زد و این برنامه را با خشونت و شدت ادامه داد، به طوری که بعضی از وکلای امام در بغداد، مدائن، کوفه و سایر نقاط عراق زیر شکنجه در گذشتند و عده ای دیگر به زندان افتادند [13]. این اقدامات لطمه های جدّی بر پیکر شبکه وکالت وارد کرد، اماحضرت هادی - علیه السلام - با تلاش پخته خویش، این شبکه را همچنان فعال و پر ثمر نگه داشت. 
مبارزه با غُلات 
از جمله گروههای باطل و منحرفی که در دوران امامت امام هادی - علیه السلام - فعال بودند، گروه غلات را باید نام برد که افکار و عقاید پوچ و منحط و بی اساسی داشتند و خود را شیعه وانمود می کردند. آنان درباره امام غُلّو نموده برای او مقام الوهیّت قائل می شدند و گاهی نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد می کردند و بدین وسیله موجبات بدنامی شیعیان را در میان فرقه های دیگر فراهم می کردند. امام هادی از این گروه اظهار تبری نموده با آنان مبارزه می کرد و تلاش می نمود که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگی بر دامن تشیع بنشیند. 
شاید بتوان گفت: علت پیدایش اعتقاد آنان به الوهیت امام، و سایر عقاید پوچ و بی اساس، امور زیر بوده است: 
الف - کرامتها، آگاهی غیبی و دیگر امور خارق العاده ای که از امام مشاهده می شد و این گروه که قادر به توجیه و تحلیل صحیح و پخته این گونه مسائل نبودند، آنها را دستاویز خرافات و بدعتها و حرکتهای ضد اسلامی قرار می دادند. 
ب - این گروه منحرف می خواسند قیود و حدود و ضوابط اسلامی را زیر پا گذاشته طبق میلها و هوسهای خود رفتار کنند، از اینرو تمام محرمات اسلامی را حلال می شمردند. 
ج - چشم طمع به اموال مردم دوخته بودند و می خواستند وجوهی را که شیعیان به ائمه می پداختند به چنگ آورند. 
در هر حال غلات گروه خطرناک و گمراه کننده ای بودند که سران آنان افرادی همچون اشخاص زیر بودند: 
1 - علی بن حَسَکَه قمی. 
2 - قاسم یقطینی. 
3 - حسن بن محمد بن بابای قمی. 
4 - محمد بن نُصیر فهری. 
5 - فارس بن حاتم. 
به عنوان نمونه، عقیده علی بن حسکه بدین قرار بود: 
الف - امام هادی - علیه السلام - خدا و خالق و مدبر جهان هستی است! 
ب - ابن حسکه نبّی و فرستاده از جانب امام برای هدایت مردم است! 
ج - هیچ کدام از فرائض اسلامی از قبیل زکات، حجّ، روزه و... واجب نیست! 
محمد بن نصیر فهری نیز می گفت: 
الف - امام هادی - علیه السلام - خالق و پرورگار جهان است! 
ب - ازدواج با محارم از قبیل مادر، دختر، وخواهر، جایز است! 
ج - لواط جایز، و یکی از راههای اعمال شهوت است که خداوند آن را حرام نکرده است! 
د - ارواح مردگان در کالبد آیندگان حلول می کند (تناسخ)! 
امام دهم طی نامه ها و پاسخهایی که به سؤالات شیعیان در این باره می داد، این گروه را منحرف و کافر معرفی می کرد و به شیعیان توصیه می نمود که از آنان دوری جویند. 
امام در پاسخ یکی از شیعیان درباره «ابن حسکه» و عقاید باطل او، چنین نوشت: 
«ابن حسکه - که لعنت خدا بر او باد دروغ گفته است، من او را از دوستان و پیروان خود نمی دانم، او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا، پروردگار، محمد9 و پیامبران پیش از او را جز به آیین یکتا پرستی و امر به نماز و زکات و حج و ولایت نفرستاده و محمد9 جز به سوی خدای یکتای بی همتا دعوت نکرده است. ما جانشینان او نیز بندگان خداییم و به او شرک نمی ورزیم. اگر او را اطاعت کنیم مشمول رحمت او خواهیم بود و چنانچه از فرمانش سرپیچی نماییم، گرفتار کیفرش خواهیم شد. ما بر خدا حجتی نداریم، بلکه خدا است که بر ما و بر تمامی آفریده هایش حجت دارد. 
من از کسی که چنین سخنانی می گوید، بیزاری می جویم و از چنین گفتاری به خدا پناه می برم، شما نیز از آنان دوری گزینید و آنان را در فشار و سختی قرار دهید و چنانچه به یکی از آنها دسترسی پیدا کردید، سرش را با سنگ بشکنید[14]
امام ضمن نامه ای به «عبیدی» از فهری و ابن بابای قمی نیز بیزاری چسته در باره آن دو چنین نوشت: 
من از فهری (محمد بن نصیر) و حسن بن محمد بن بابای قمی بیزاری می جویم و تو و تمام شیعیان را از فتنه او بر حذر می دارم و آنان را لعن می کنم. این دو تن، مال مردم را بنام ما می خورند و فتنه انگیز و مزاحم هستند. خداوند آنان را عذاب کند و گرفتار فتنه سازد. 
«ابن بابا» گمان برده که من او را به نبوت برانگیخته ام و او «باب» من است! خداوند او را لعنت کند! شیطان بر او مسلط شده و او را گمراه ساخته است. اگر توانستی سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است، خداوند در دنیا و آخرت او را معذب سازد[15]
«فارس بن حاتم» نیز که گفتیم یکی از رهبران غُلات بود، از طرف امام مورد لعن و تکذیب قرار گرفت، و در اختلافی که بین او و «علی بن جعفر»[16]پیش آمده بود، علی را مورد تأیید قرار داد. انحرافها و بدعتها و گمارهسازیهای فارس به قدری زیاد بود که امام دستور قتل او را صادر نمود و بهشت را برای قاتل او تضمین کرد و نوشت: 
«فارس» به اسم من دست به کارهایی می زند و مردم را فریب می دهد و آنان را به بدعت در دین فرا می خواند. خون او برای هر کس که او را بکشد، هدر است. 
کیست که با کشتن او مرا راحت کند؟ من در مقابل، بهشت را برای او تضمین می کنم. 
یکی از یاران امام بنام «جنید» فرمان آن حضرت را درباره او اجرا کرد و با قتل او جامعه اسلامی را از شرّ او راحت کرد[17]
فتنه خلق قرآن 
یکی از مهمترین و داغترین جریانهای فکری و عقیدتی در دوران امام هادی - علیه السلام - جنجال و کشمکش شدید بر سر مخلوق بودن یا مخلوق نبودن قرآن بود. 
گروه «معتزله» که عقل گرای افراطی بودند و در مسائل عقیدتی کند و کاو عقلی بیش از حدی می کردند، مسئله «مخلوق» و «حادث» بودن قرآن را در ارتباط با صفات خدا مطرح کردند و با «قدیم» بودن قرآن که گروه «اشاعره» و اهل حدیث از آن جانبداری می کردند، به مخالفت برخاستند و درگیری بین طرفداران این دو بینش اعتقادی رخ داد. 
به گفته اهل تحقیق، بحث پیرامون مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بنی امیه آغاز گردید (اوائل قرن دوم هجری) و نخستین کسی که این بحث را در محافل اسلامی مطرح کرد، «جَعْد بن درهم»، معلم «مروان بن محمد» آخرین خلیفه اموی، بود. او این فکر را از «ابان بن سمعان»، و «ابان» نیز از «طالوت بن اعصم» یهودی فرا گرفته بود. 
«جَعْد» پس از طرح این بحث مورد تعقیب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا این نظریه را به «جَهْم بن صفوان ترمذی» منتقل کرد[18]
برخی بر این باورند که اعتقاد به قدیم بودن قرآن از مسیحیت به جامعه اسلامی نفوذ کرده بود، زیرا آنان «مسیح» را «کلمه الله» می دانستند و در نتیجه، کلام خدا - که از خداست - از نظر آنان «قدیم» شناخته می شد. 
مؤید این نظریه این است که مأمون در بخشنامه ای که در این مورد به «اسحاق بن ابراهیم» حاکم بغداد نوشت، «اشاعره» را متهم کرد که در مورد قرآن، همچون سخنان مسیحیان در مورد حضرت عیسی، سخن می گویند. 
در هر حال در زمان خلافت «هارون»، «بِشْر مَریسی»، که گفته می شود یهودی تبار بوده، این بحث را دنبال کرد و مدت چهل سال به ترویج فکر مخلوق بودن قرآن پرداخت و چون روزی شنید که هارون سخنان او را شنیده و وی را غیاباً به مرگ تهدید کرده است، متواری شد. 
این بحث همچنان بین دو گروه مطرح بود تا آنکه «مأمون» به آن دامن زد و آتش اختلاف را شعله ورتر کرد. او که فردی دانشمند و مطلع، آشنا به فلسفه و فقه و ادبیات عرب، و اهل بحث و مناظره و دقت علمی بود، از همان زمان جوانی به اعتزال گرایش داشت و از «مخلوق» بودن قرآن جانبداری می کرد. فقها و اهل حدیث می ترسیدند مبادا وی خلیفه شود و این عقیده را ترویج کند، به حدی که «فُضیل بن عیاض» علناً می گفت: «من از خدا برای هارون طول عمر می خواهم تا از شر خلافت مأمون راحت باشم»! [19] 
حدس آنان درست بود. مأمون پس از رسیدن به قدرت، رسماً از «معتزله» و در نتیجه از نظریه مخلوق بودن قرآن طرفداری کرد و آن را عقیده رسمی دولت اعلام نمود و قدرت دولت را جهت سرکوبی مخالفان این نظریه به کار گرفت. و چون مخالفان که در آن زمان اهل سنت نامیده می شدند، مقاومت نشان دادند، بحران به اوج خود رسید و جریان از حد بحث علمی و مذهبی خارج شد و به یک بحث جنجالی و حادّ عقیدتی - سیاسی تبدیل گردید و صحبت روز شد و همه جا حتی در میان عوام با حرارت مطرح گشت. 
مأمون در سال 218 قمری فرمانی خطاب به «اسحاق بن ابراهیم»، حاکم بغداد، صادر کرد که باید تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتی مورد آزمایش قرار گیرند، هر کس معتقد به خلق قرآن باشد، در کار خود ابقا شود و گرنه از کار بر کنار گردد [20]. این کار که در واقع نوعی تفتیش عقاید بود، در تاریخ، به عنوان «مِحنَهالْقُرْآن» [21] مشهور شده است. 
کسی که مأمون - و پس از او معتصم و واثق عباسی - را به این کار تشویق می کرد، «ابن ابی دُؤاد»، قاضی مشهور دربار عباسی بود که پس از برکناری «یحیی بن اکثم» قاضی القضات شده بود. او که از شهرت و آوازه بلند علمی برخوردار بود و در بذل و بخشش و میزان نفوذ و قدرت در دربار عباسی با برامکه مقایسه می شد، در «مِحنَهُ القُرْآن» نقش مهمی داشت و از این رو برخی تصور کرده اند که بنیانگذار این نظریه او بوده است (که دیدیم چنین نیست). 
در هر حال سختگیری دولت عباسی به جایی رسید که مخالفان مورد شکنجه و آزار قرار گرفتند و زندانهاپر از آنان گردید. «احمد بن حنبل» که در دفاع از عقیده خویش پافشاری می کرد، تازیانه خورد![22] و در زمان حکومت «واثق»، «احمد بن نصر خزاعی» به قتل رسید و «یوسف بن یحیی بُرَیطی»، شاگرد شافعی، مورد شکنجه قرار گرفت و در زندان مصر در گذشت. «یعقوبی» در این باره داستان عجیبی نقل می کند. وی می نویسد: 
«امپراتور روم به واثق خلیفه عباسی نامه نوشت و به او خبر داد که اسیران بسیاری از مسلمانان در اختیار دارد، اگر خلیفه در مقابل آنها فدیه (سربها) دهد، او حاضر است اسیران مسلمان را آزاد کند. واثق این پیشنهاد را پذیرفت و نمایندگانی به مرز فرستاد. نمایندگان خلیفه اسیران را که تحویل می گرفتند و عقیده آنان را در باره مخلوق بودن قرآن می پرسیدند، و تنها کسانی را که به این سؤال جواب مثبت می دادند، می پذیرفتند و لباس و پول در اختیارشان قرار می دادند!»[23]
این سختگیریها سبب نفرت مردم از معتزله گردید، لذا وقتی که «متوکل عباسی» به خلافت رسید، جانب اهل حدیث را گرفت و به «محنه القرآن» خاتمه داد. ولی این بحث فوراً از رونق نیفتاد و تا مدتها در جامعه اسلامی مطرح بود [24]
موضع امام هادی (ع) 
امامان معصوم که رهبری اندیشه اصیل اسلامی را به عهده داشتند، سکوت در برابر چنین بحث و جدال فکری را ناروا شمرده، خطّ بطلان بر فکر انحرافی کشیده، اندیشه درست را مشخص می کردند و با تبیین موضع اصولی و هدایتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنین بحث و جدال بیهوده ای بر حذر می داشتند. 
«ریّان بن صلت» به محضر امام رضا - علیه السلام - عرض کرد: نظر شما درباره قرآن چیست؟ فرمود: قرآن کلام خداست، همین! در این باره بیش از این بحث نکنید که گمراه می شوید. 
سخنی که در این زمینه از امام هادی - علیه السلام - نقل شده نسبتاً گسترده و روشن است، امام در پاسخ یکی از شیعیان «بغداد» چنین نوشت[25]
بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند ما و تو را از دچار شدن به این فتنه حفظ کند که در این صورت بزرگترین نعمت را بر ما ارزانی داشته است، وگرنه هلاکت و گمراهی است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است یا قدیم؟) بدعتی است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شریکند، زیرا پرسش کننده دنبال چیزی است که سزاوار او نیست وپاسخ دهنده نیز برای موضعی بی جهت خود را به زحمت و مشقت می افکند که در توان او نمی باشد. 
خالق، جز خدا نیست و بجز او همه مخلوقند، قرآن نیز کلام خداست، از پیش خود اسمی برای آن قرار مده که از گمراهان خواهی گشت. خداوند ما و تو را از مصادیق سخن خود قرار دهد که می فرماید: (متقیان) کسانی هستند که در نهان از خدای خویش می ترسند و از روز جزا بیمناکند[26]
این موضع گیری امامان باعث شد که شیعیان از این درگیریها به دور باشند و گرفتار بدعت و گمراهی نشوند. 


تلخیص از کتاب سیره پیشوایان - مهدی پیشوایی، ص571
 

andisheqom

andisheqom

andisheqom


شبکه وکالت» ابتکار امام علیالنقی(ع) برای آمادگی شیعیان در پذیرش

دهمین پیشوای شیعیان، حضرت امام علی بن محمد الهادی (ع) در نیمه ماه ذی‌ الحجه، سال 212 هجری متولد شدند، آن امام همام با فعالیت‌های خود به جهاد فکری و فرهنگی در جامعه زمان خود پرداخته و با ابتکاراتی چون شبکه «وکلا» زمینه را برای آمادگی شیعیان جهت پذیرش امام غائب آرام آرام فراهم آوردند.

به گزارش ایسنا، نام مبارک یازدهمین پیشوای شیعیان، «علی» و نیز از جمله القابشان: نقی، نجیب، مرتضی، هادى، عالم، فقیه، امین است که مشهورتر از همه «هادی» و «نقی» است.

پدر آن حضرت، پیشوای نهم، حضرت امام جواد (ع) و مادرشان بانوی گرانقدر و با فضیلتی به نام «سمانه» است.

قدر و منزلت این بانوی گرامی بدان پایه بود که امام هادى (ع) درباره‌ ایشان فرمود: «مادرم عارف به حق من و اهل بهشت است و خداوند حافظ و نگهبان او است و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد.»

مدت امامت ایشان 33 سال و تاریخ شهادت آن حضرت در سال 254 هجری قمری در سن 41 سالگی و محل شهادت در شهر سامرا است.


خلفای معاصر آن حضرت

1- معتصم، برادر مامون،2- واثق، پسر معتصم، 3- متوکل، برادر واثق، 4- منتصر، پسر متوکل، 5- مستعین، پسر عموى منتصر، 6- معتز، پسر دیگر متوکل.


امام هادی و شبکه وکالت

شرایط بحرانى که امامان شیعه در زمان عباسیان با آن روبرو بودند، آنان را واداشت تا ابزارى جدید براى برقرارى ارتباط با پیروان خود جستجو کنند. این ابزار چیزى جز شبکه ارتباطى وکالت و تعیین نمایندگان و کارگزاران در مناطق مختلف توسط امام نبود.

هدف اصلى این سازمان جمع آورى خمس، زکات، نذور و هدایا از مناطق مختلف توسط وکلا و تحویل آن به امام و نیز پاسخگویى امام به سؤالات و مشکلات فقهى و عقیدتى شیعیان و توجیه سیاسى آنان توسط وکیل امام بود.

این سازمان کاربرد مؤثرى در پیشبرد مقاصد امامان داشت. امام هادى (ع) که در سامراء تحت نظر و کنترل شدیدى قرار گرفته بود، برنامه تعیین کارگزاران و نمایندگان را که پدرش امام جواد (ع) اجرا کرده بودند را ادامه داد و نمایندگان و وکلایى در مناطق و شهرهاى مختلف منصوب کرد و بدین وسیله یک سازمان ارتباطى هدایت شده و هماهنگ به وجود آورد که هدف‌هاى یاد شده را تامین مى‌کرد.

فقدان تماس بین امام و پیروانش، نقش مذهبى سیاسى وکلا را افزایش داد، به نحوى که کارگزاران(وکلاى) امام، مسئولیت بیشتری در گردش امور یافتند.

وکلاى امام به تدریج تجربیات ارزنده‌اى را در سازماندهى شیعیان در واحدهاى جداگانه به دست آوردند. گزارش‌هاى تاریخى متعدد نشان مى‌دهد که این وکلا، شیعیان را بر مبناى نواحى گوناگون به چهار گروه تقسیم کرده بودند؛

نخستین ناحیه، بغداد، مدائن و عراق (کوفه) را شامل مى‌شد. ناحیه دوم، شامل بصره و اهواز بود. ناحیه سوم، قم و همدان، و بالاخره ناحیه چهارم، حجاز، یمن و مصر را دربر مى‌گرفت.

هر ناحیه به یک وکیل مستقل واگذار مى‌شد که تحت نظر او کارگزاران محلى، منصوب مى‌شدند. اقدامات سازمان وکالت را در دستورالعمل‌هاى حضرت هادى (ع) به مدیریت این سازمان، مى‌توان مشاهده کرد.

ترس و وحشت متوکل از نفوذ معنوى امام در میان مردم را مى‌توان از انتخاب محل سکونت حضرت فهمید. در عصر امام هادى (ع) مکاتب عقیدتى متعددى همچون «معتزله» و «اشاعره» رواج یافته و آراء و نظریات کلامى فراوانى در جامعه اسلامى پدید آمده بود و بازار مباحثى؛ همچون جبر، تفویض، امکان یا عدم امکان رؤیت خدا، جسمیت خدا و امثال اینها بسیار داغ بود.

مطالعه و بررسى حیات علمى امام علی النقی (ع) نشان مى‌دهد که اکثر مناظرات ایشان پیرامون این‌گونه موضوعات کلامى بوده و روایات متعددى از آن حضرت در این زمینه نقل شده است که برترى مبانى اعتقادى شیعه را به روشنى ثابت مى‌کند.

از جمله گروه‌هاى باطل و منحرفى که در دوران امامت امام هادى (ع) فعال بودند، گروه «غلات» را باید نام برد که افکار و عقاید بى‌اساسى داشتند و خود را شیعه وانمود مى‌کردند.

آنان درباره امام غلو نموده و براى او مقام الوهیت قائل مى‌شدند و گاهى نیز خود را منصوب از طرف امام قلمداد مى‌کردند و بدین وسیله موجبات بدنامى شیعیان را درمیان فرقه‌هاى دیگر فراهم مى‌کردند.

امام هادى از این گروه اظهار دوری و بیزاری نموده، با آنان مبارزه کرده و تلاش مى‌کرد که با طرد آنان، اجازه ندهد لکه ننگى بر دامن تشیع بنشیند.


مناقب اخلاقی حضرت علی النقی (ع)

ابن شهر آشوب از مورخان اسلامی می‌گوید: "او خوش قلب‌ترین و راست گفتارترین مردمان بود. چون خاموش می‌شد پرده‌ای از وقار در چهره آن حضرت هویدا می‌شد".

گفتار دیگری درباره امام هادی(ع) نیز می‌گوید: وی به تحقیق، مردی بزرگوار، نیکوکار و فاضل بود.


مناظره‏هاى علمى و اعتقادى امام هادی (ع)

امامان معصوم (علیهم السلام) چشمه‏هاى جوشان معرفت و گنجینه‏هاى دانش الهى‏اند و چون چراغى پر فروغ و زوال ناپذیر، فراسوى علم را با پرتو افشانى خود روشن مى‏کنند.

دولت عباسى، همواره به دنبال برپایى جلسه‏هاى مناظره و گفت‏وگوى علمى بود که برقرارى این گونه جلسه‏ها در زمان مأمون عباسى به اوج خود رسید و این روند تا دوران امامت امام هادى (ع) نیز ادامه یافت.

برپایى این مجالس هدفدار براى در هم شکستن چهره علمى امامان و زیر سؤال بردن دانش و حتى امامت آنان تشکیل مى‏شد. البته با این کار، آنان نه تنها به مقصود خویش نمى‏رسیدند، بلکه موجب رسوایى آنان نیز مى‏شد؛ چرا که آن بزرگ پیشوایان دانش و معرفت، از این فرصت براى روشن کردن اذهان عمومى و نشر فرهنگ اصیل اسلامى بهره بردارى مى‏کردند.

دولت عباسى مى‏کوشید تا با زیر نظر گرفتن امام و کنترل شدید ملاقات‏هاى ایشان با شیعیان، از روشن شدن افکار مردمى جلوگیرى کند و جلوى فیضان این سرچشمه بزرگ را بگیرد، ولى برپایى نشست‏هاى علمى در تناقض با این سیاست بر مى‏آمد و تمام تلاش‏هاى عباسیان را بیهوده مى‏ساخت. پى‏گیرى این سیاست متناقض از سوى سردمداران نفاق، حاکى از کوته‏فکرى، ناکارآمدى، نارسایى در چاره جویى و بن بست‏هاى فکرى آنان در برابر اهداف معین خود بود.

متوکل عباسى براى این منظور، دو تن از دانشمندان به نام‏هاى «یحیى بن اکثم» و «ابن سکیت» را به خدمت خواند تا نشستى علمى با امام على النقى (ع) ترتیب دهند. در نشستى که به این منظور ترتیب داده شده بود، متوکل از ابن سکیت خواست تا پرسش‏هاى خود را مطرح کند. او نیز پرسید: «چرا موسى (ع) با عصا بر انگیخته شد، عیسى (ع) با شفاى بیماران و زنده کردن مردگان و محمد (ص) با قرآن؟»

امام در پاسخ فرمود: «موسى (ع) با عصا در دوره‏اى بر انگیخته شد که مردم تحت تأثیر جادو قرار گرفته بودند. او نیز به همین منظور برایشان معجزه‏اى آورد که جادویشان را از بین ببرد و حجت را برایشان تمام سازد.

عیسى (ع) با شفاى بیماران خاص و بدون درمان و با زنده کردن مردگان بر انگیخته شد، زیرا در آن زمان پزشکى و پیشرفت‏هاى آن، مردم را شگفت زده کرده بود و او به فرمان خدا، مردگان را زنده مى‏کرد و بیماران بى‏درمان را شفا مى‏داد. محمد (ص) نیز با قرآن در دوره‏اى بر انگیخته شد که شعر بر اندیشه مردم حکمرانى مى‏کرد. او نیز با قرآن تابنده بر شعر مردم آن عصر چیره گشت و پیام خدا را به آنان رساند و حجت را بر آنها تمام کرد».

شکست ابن سکیت در این گفت‏وگوى کوتاه و آن هم فقط با یک پرسش ساده، خشم یحیى بن اکثم را بر انگیخت. او نیز سوالاتی را از امام پرسید که امام با نهایت دقت، ظرافت و کمال به پرسش‏هاى وى پاسخ داد و افزون بر اثبات جایگاه علمى خود، سیزده پرسش پیچیده و مشکل را براى شیعیان پاسخ گفت و به صورت غیر مستقیم، معارف واقعى اسلام را در اختیار خواهندگان قرار داد.

پاسخ‏هاى امام هادى (ع) آن چنان کوبنده و دقیق بود که یحیى بن اکثم در پایان این رویارویى به متوکل گفت: «پس از این جلسه و این پرسش‏ها دیگر سزاوار نیست که از او درباره مسئله دیگرى پرسش شود؛ زیرا هیچ مسئله‌اى پیچیده‏تر از اینها وجود ندارد [و او از عهده پاسخ‏گویى به همه آنها بر آمد ] و این پاسخ ها موجب آشکار شدن بیشتر مراتب علمى او و موجب تقویت شیعیان خواهد شد».


رفع شبهه‏هاى دینى

افزون بر شبهه‏هاى خرد و کلانى که از سوى دانشمندان مزدور و فرقه‏هاى مرجع آن دوران در حوزه دین مطرح مى‏شد، کشمکش‏هاى بزرگ بر سر مسائل بنیادین و زیر بنایى اسلام، هر از چند گاهى رخ مى‏نمود که دامنه فتنه انگیزى آن، اندیشه قشر گسترده‏اى از مسلمانان و گاه شیعیان را در بر مى‏گرفت.


مبارزه فرهنگى با گروه‏هاى منحرف عقیدتى

همان گونه که گفته شد، دوران امام هادى (ع)، اوج پیدایش مکتب‏هاى گوناگون عقیدتى بود که بستر آن با ایجاد فضاى فکرى از سوى حکومت عباسى فراهم شده بود. گردانندگان و نظریه پردازان این حرکت‏ها را نیز مشتى عناصر فریب خورده، فرصت طلب و سودجو تشکیل مى‏دادند. در مورد گروه «غلات» توضیحاتی داده شد حال اشاره‌ای به دیگر گروها می شود:

صوفیه

از دیگر اندیشه‏هاى منحرفى که با رخنه در جامعه اسلامى، سبب بدنامى شیعه و تشویش افکار عمومى جامعه مسلمانان شده بود، «تصوف» بود. پیروان این مکتب، با نمایاندن چهره‏اى زاهد، عارف، خدا پرست، بى میل به دنیا و پاک و منزه از پستى‏ها و آلایش‏هاى دنیایى، مردم را گمراه مى‏کردند. آنها نیز چون غلات از همگى این عنوانها در راستاى اهداف سود جویانه خود در زمینه‏هاى گونه گون بهره‏مند مى‏شدند. آنها در اماکن مقدسى چون مسجد پیامبر(ص) گرد هم مى‏آمدند و به تلقین اذکار و اوراد با حالتى خاص مى‏پرداختند، به گونه‏اى که مردم با دیدن حالت آنها مى‏پنداشتند با پرهیزکارترین افراد رو به رو هستند و تحت تأثیر رفتارهاى عوام فریبانه آنان قرار مى‌گرفتند.

واقفیه

«واقفیه» از دیگر فرقه‏هاى دوران امامت امام هادى (ع) بودند که امامت على بن موسى الرضا (ع) را نپذیرفته و پس از شهادت پدر گرامى ایشان، امام موسى بن جعفر (ع)، متوقف در ولایت پذیرى ائمه شده و در امامت و رهبرى جامعه دچار ایستایى شدند.

آنان با انکار امامان پس از امام کاظم (ع) و موضع‏گیرى در مقابل امامان، حتى مردم را از پیروى ایشان منع کردند. امام هادى (ع) نیز براى اثبات جایگاه امامت و پیشوایى خود با آنان دست به رویارویى فرهنگى زد و آنان را نیز مانند غلات و صوفیان، مشمول لعن و نفرین خود کرد تا آنان را به مردم بشناساند.

مجسمیه

این گروه مى‏پنداشتند خداوند جسم است. آنان برداشت‏هایى بسیار سطحى و ابتدایى از دین داشتند و از درک مجردات و چیزهایى که از سیطره جسم و ماده خارج است، بسیار ناتوان بودند. از این رو، همواره بسیارى از حقایق هستى را که خارج از دایره ماده بود، انکار مى‏کردند یا آن را تا عالم ماده پایین مى‏کشیدند. کم کم آنها و اندیشه‌هاى بدوى و یکسویه‏شان در بین شیعیان رسوخ کرد و عقاید آنان را نیز تحت تأثیر سطحى‏نگرى و کوته‏بینى خود قرار داد. خبر به امام هادى (ع) رسید و شیعیان از امام کسب تکلیف کردند. امام به آنها نوشت؛

«پاک و منزه است آن خدایى که هیچ حد و مرزى ندارد، هرگز این گونه توصیف نمى‏شود، هیچ مثل و مانندى ندارد و او شنواى داناست».

باورمندان به رؤیت

اشاعره گروهى بودند که مى‏پنداشتند خداوند را در روز رستاخیز خواهند دید. حتى آنها بر این عقیده بودند که خداوند با همین چشم مادى قابل دیدن است. شیعیان درباره این گروه به امام نامه نوشته و توضیح خواستند. امام در پاسخ نوشت:

«پایبندى به این نظریه به هیچ وجه جایز نیست. مگر نه این است که باید بین چشم شما و شى‏ء انعکاسى صورت گیرد که حامل نور باشد و دیدن صورت پذیرد؟ حال اگر انعکاسى و نورى در میان نباشد و این ارتباط برقرار نشود، چگونه امکان دیدن آن شى‏ء وجود دارد؟ در این نظریه اشتباهى بزرگ وجود دارد؛ زیرا بیننده چیزى را مى‏تواند با چشم خود ببیند که در جسم بودن، با خود او مساوى باشد و در صورت دیده شدن، هر دو بسان هم [جسم ]خواهند بود و لازمه آن، جسم دانستن خداست؛ چرا که علت‏ها با معلول‏هاى خود رابطه‏اى جدایى‏ناپذیر دارند».


تحریر رساله کلامى

از جمله تلاش‏هاى علمى _ فرهنگى امام على النقى (ع) در گستره اعتقادات، نوشتن رساله کلامى است که آن را به انگیزه پاسخ‏گویى به مشکلات اعتقادى اهالى اهواز نگاشته است. امام در این رساله، با ایراد بحث‏هاى مستدل درباره قرآن و عترت و معرفى ثقلین و لزوم تمسک به آن، مبحث جبر و تفویض را که از پیچیده‏ترین مسائل کلامى است، با بیانى بسیار روشن و شیوا مطرح و نقد کرده و نظر امامیه را با عنوان «الأمرُ بینَ الأمرینِ» به اثبات رسانیده است.

همچنین روایت شده که فرمود: مردم در عقیده به سه دسته تقسیم مى‏شوند:

"دسته‏اى مى‏پندارند که کار به آنها وانهاده شده است که آنان خدا را در سلطه و قدرتش سست دانسته و خود را به هلاک انداخته‏اند.

دسته‏اى دیگر مى‏پندارند که خداى عزوجل، بندگان را به نافرمانى مجبور ساخته و آنان را به آنچه توان انجامش را ندارند، مکلف فرموده است. اینها نیز خداوند را ستمگر مى‏انگارند که سبب هلاک خود را با این اندیشه فراهم آورده‌اند.

دسته‏اى دیگر معتقدند که خداوند بندگان را به اندازه توانشان مکلف فرموده و تکلیفى بیش از توان بر دوش آنها ننهاده است. آنها چون کار نیک انجام دهند، خدا را بستایند و چون بد کنند، از او آمرزش بخواهند که اینان به حق رسیدگانند".

lمنبع=tebyan


ویژگیها، جایگاه و میراث امام هادی(ع)

زندگی امام هادی(علیه السلام) به لحاظ هم عصر بودن با چند تن از خلفای مستبد عباسی بخصوص متوکل- آن فرمانروای ستم پیشه و دشمن آشکار اهل بیت(علیهم السلام)-از جهاتی متمایز از زندگی سایر ائمه هدی(علیهم السلام)- می باشد بخصوص آنکه حضرت هادی(علیه السلام) به خاطر موقعیت علمی و معنوی بالایی که در میان مسلمانان داشت مورد بغض و کینه بیشتر عباسیان و حاکمان مستبد قرار گرفت و در این راه مرارتهای زیادی را به جان خرید. 

برای آشنایی بیشتر با حیات پربار امام هادی(علیه السلام) و معارف ناب ایشان گفت وگویی با حجت الاسلام والمسلمین محمدجواد طبسی انجام داده ایم. وی از محققان و فضلای پرکار حوزه علمیه قم در زمینه مسائل عقیدتی و تاریخی و نیز سیره اهل بیت(علیهم السلام) است و تاکنون بیش از 20 جلد کتاب در این باره به زبان عربی و فارسی به رشته تحریر درآورده است که ثمره تحقق و مطالعه زیاد ایشان در زندگی ائمه(علیه السلام) منجر به تألیف کتابهایی چون: حیاه الامام العسکری، حیاه الامام الحسن، حیاه الصدیقه الطاهره ، حیاه الامام الهادی(علیه السلام) و حقوق فرزندان در مکتب اهل بیت شده است. اینک ماحصل این گفت وگو را از نظر می گذرانیم. ¤ به عنوان اولین سؤال ویژگیها و جایگاه علمی امام هادی علیه السلام را توضیح دهید؟ - امام هادی(علیه السلام) یکی از آن دوازده امامی است که در اوج بلند قله دانش جهان هستی قرار گرفته است و احدی تاکنون به آن قله نرسیده و نخواهد رسید. 

امام هادی(علیه السلام) بدین جهت در جایگاه بلند و رفیع قرار گرفته چون بنا به فرموده رسول خدا(ص) عالم امت بوده است و پرواضح است کسی که پیامبر پیشاپیش او را عالم خطاب کرده باشد باید در چنین جایگاهی قرار بگیرد. بدین جهت او هادی است یعنی هدایت کننده به سوی خدای عزوجل و تا فردی به عالی ترین مقام علمی نرسیده باشد نمی توان به او سمت هدایتگری را داد. شما اگر نگاهی به القاب امام هادی بیندازید خیلی زود به جایگاه و مقام علمی ایشان پی می برید چرا که هر یک از لقب های امام نشانه جایگاه بلندی در بین مردم است، گرچه ما به خصوصیات آن نرسیده باشیم. به امام هادی(علیه السلام)- فقیه امین موتمن مفتاح گفته اند. امام هادی امین بر چه چیز بوده است آیا جز امانت داری از دین خدا و مردم بود؟ او را کلید چه چیزی می دانند آیا کلیدی جز بر اسرار الهی بود که ائمه خزانه اسرار عالم خلقت بوده اند و همه چیز از سوی آنان باید تفسیر و تبیین گردد. در عظمت جایگاه علمی امام هادی همین بس که وی از سن هشت سالگی یعنی از زمانی که پدر بزرگوارش حضرت امام محمدتقی(علیه السلام) به شهادت رسید مقام امامت را عهده دار گردید و از دوران کودکی آنقدر در دل مردم جای گرفت که حاکمان عباسی را به وحشت انداخت. از همان روزهای نخست عهده داری مقام منیع امامت و سرپرستی امت، توطئه دشمنان برای جداسازی وی از امت اسلامی شروع شد که عاقبت در سن شانزده سالگی حضرتش را از مردم مدینه و دیگر مشتاقان جدا کردند. بگونه ای که اگر این جایگاه علمی نبود هرگز امام را به این صورت تحت فشار قرار نمی دادند. دوست و دشمن به مقام علمی حضرتش اعتراف داشتند.

متوکل در نامه ای به امام می نویسد: امیر مومنان به جایگاه علمی تو آشنا است و به محمدبن فضل دستور داده ام تا تو را مورد احترام و تجلیل قرار دهد و از تو شنوایی داشته باشد. بزرگترین طبیب نصرانی آن زمان درباره اش می گوید : اگر بنده ای از بندگان خدا غیب می داند فقط اوست. عبدالله جنیدی که از بزرگترین عالمان مدینه بود در برابر امام سر تعظیم فرود آورده و درباره اش می گوید: به خدا سوگند که امام هادی بهترین فرد روی زمین و برترین کسی است که آفریده شده است. ¤ یکی از میراث های گرانقدر امام هادی(علیه السلام) تدوین رساله ای درباره سرنوشت انسان یا قضا و قدر است لطفا درباره این رساله و دیدگاه امام هادی(علیه السلام) در این خصوص توضیح دهید؟ - درباره این رساله و اهمیت آن نکاتی به ذهن می رسد که یادآوری آنها خالی از فایده نیست: اولاً ،این رساله در حقیقت پاسخ نامه ای بود که مردم اهواز درباره جبر و تفویض از امام سؤال کرده بودند. اگر چه نامی از فرستنده نامه به میان نیامده، اما روشن است که این نامه و پاسخ آن از یک جریان انحرافی و خطرناک پرده برداشته که در آن روز پیروان امام را رفته رفته در خود هضم می کرد و رواج این اندیشه فاسد نیز موجب عداوت و دشمنی و جدایی نیروهای هوادار از هم می شد و نویسنده نامه یا نویسندگان آن با درک این موقعیت خطرناک، امام را طی نامه ای، از وجود چنین جریانی آگاه ساخته و از او واقعیت را جویا شدند و امام نیز اقدام به نوشتن این نامه کرد. ثانیاً ،امام هادی در این نامه نخست بر یک محور اساسی و غیرقابل خدشه انگشت گذاشته و همه مسلمانان را به آن ارجاع داده که عظیم ترین و مهمترین مرجع حل اختلاف میان مسلمانان است و آن قرآن کریم می باشد. محور دومی که امام در این نامه برای حل اختلاف ارائه نموده اهل بیت عصمت است که رسول خدا از تمام مسلمانان خواسته است به دامان آنان چنگ بزنند که در سایه پیروی از اهل بیت هرگز گمراه نخواهند شد. چرا که قرآن و اهل بیت تا روز قیامت از هم جدا نخواهند شد. ثالثاً ،امام در این رساله به مسئله جبر پرداخته و می فرماید این اندیشه بدین جهت باطل است که صاحبان آن می گویند خداوند بندگانش را به گناه مجبور ساخته سپس آن ها را بر انجام آن عقوبت خواهد کرد. در حالی که این پندار، ظلم بر خدا و تکذیب پروردگار است چرا که خداوند هرگز به کسی ظلم نمی کند. سپس امام به شصت آیه مبارکه برای باطل کردن جبر و تفویض و اثبات امر بین امرین استدلال می کند. نکته چهارم این که امام هادی علیه السلام به نه روایت از پیامبر اشاره می کند که برخی از آنها درباره نفی جبر و تفویض و بخش دیگر آن درباره جایگاه امیرمومنان می باشد. نکته بعدی اینکه امام هادی در این رساله به برخی از پاسخ های معصومین در همین راستا اشاره کرده است مثلا پاسخ امیرمومنان درباره نفی جبر و تفویض و پاسخ امام صادق در نفی تفویض را نقل کرده و آنگاه می فرماید: پس هرکه گمان کند که خداوند امر و نهی خویش را به بندگان خود واگذار کرده است، تمام اوامر و نواهی خدا را باطل ساخته و همچنین تمام وعده و وعیدهای پروردگار را از بین برده است. امام هادی علیه السلام در پایان این پاسخ به شواهد و قرائنی از قرآن اشاره می کند که انسان مورد آزمایش امر الهی است.

خلاصه این که امام در این رساله شریفه برای نفی مسئله جبر و تفویض از آیات قرآن و روایات و گفته های معصومین پیش از خود استفاده کرده است که خواندن این نامه را به تمام پیروان اهل بیت اکیدا توصیه می کنم. ¤ از جمله معارف بلند حضرت، موضوع امام شناسی است که در قالب زیارت جامعه کبیره بیان شده لطفا در باره علت شکل گیری این زیارت و برخی از مفاهیم بلند آن و نیز سندیت و اعتبار آن توضیح دهید؟ - هر یک از معصومین علیهم السلام برای بیان معارف الهی با در نظر گرفتن شرایط زمان، شیوه خاصی به کار برده اند مثلا امام زین العابدین(علیه السلام) در قالب دعا به بسیاری از معارف الهی اشاره کرده که این معارف در کتاب صحیفه سجادیه جمع آوری شده است. و یا این که حضرت امام رضا(علیه السلام) در حین گفت وگو در جلسات بحث و مناظره به طور مفصل پیرامون امامت و جایگاه رفیع آن صحبت کرده است و امام هادی نیز در قالب زیارت به موضوع مهم امامت پرداخته و به مطالب فراوان پیرامون شخصیت امام اشاره کرده است. امام هادی علیه السلام طبق درخواست موسی بن عبدالله نخعی که گفته بود زیارتی مرا تعلیم کن که با بلاغت کامل باشد و هرگاه خواستم یکی از شما را زیارت کنم همان را قرائت کنم. این زیارت را برای وی بیان کرده است. امام(علیه السلام) پس از ذکر آداب زیارت از قبیل شستشو و غسل و بر کردن جامه های تمیز، به این ارادتنامه بسیار زیبا، جامع و بلیغ می پردازد که به زیارت جامعه کبیره مشهور شده است. آن حضرت در این زیارت نامه طولانی به بیش از یکصد و پنجاه وصف و ویژگی برای معصومین پرداخته که هر یک از آن ها نیاز به بحث و بررسی و شرح و تبیین دارد و بزرگان نیز در کتاب های متعدد به شرح این زیارتنامه پرداخته اند. در این زیارتنامه امام نخست به جایگاه رفیع اهل بیت اشاره کرده و می فرماید درود بر شما ای خاندان نبوت و جایگاه رسالت و مرکز رفت و آمد فرشتگان و محل فرود وحی و معدن رحمت و خزانه داران دانش و ریشه های سخاوت و پیشوایان امتها و ولی نعمتها و پایه های نیکوکاران و ستونهای خوبان و سیاستمداران بندگان و دربهای ایمان وامین های رحمن. ایشان در بخش دیگری از این زیارتنامه امام را این گونه معرفی می کند:شهادت می دهم که شما امامان راهبر و راهنما و ره یافته و دارای عصمت هستید و نزد خدا گرامی و مقرب و با تقوا و از راستگویان و برگزیدگان می باشید. شما اطاعت کنندگان از خدا و قیام کننده به فرمان باری تعالی هستید خداوند شما را برگزیدگان دانش خود و پسندیده برای امور غیبی خود دانست و برای رازهای خود انتخاب کرد. شما امامان را به هدایت خویش عزیز و ویژه برهانش قرار داد. خداوند شما را برای نور خود برگزید و به روح خود تأیید فرمود و برای خلافت الهی در روی زمین پسندید.

بدون تردید کسی که یک بار این زیارتنامه را بخواند خواهد فهمید که امام کیست و جایگاه و منزلتش چیست و حق همانست که موسی بن عبدالله نخعی فهمیده بود که نمی داند امام را چگونه مورد خطاب قراردهد، چرا که درک مقام امام برای او و هرکس دیگر میسر نمی باشد. و این امام هادی بود که بر او و ما منت نهاد و چگونگی عرض ادب به امام را آموزش داد. درمورد سند که فرمودید ، این زیارت با این همه وصف و ویژگی که ممکن نیست از زبان غیر معصوم صادر شده باشد دیگر سند نمی خواهد چرا که هر کلمه ای از این زیارتنامه خود سندی بر اعتبار این ارادت نامه می باشد. اما برای این که بدانیم زیارت جامعه کبیره درچه کتاب معتبری نقل شده است عرض می کنیم که مرحوم شیخ صدوق در دو کتاب گرانسنگ خود یعنی من لایحضره الفقیه و عیون اخبار الرضا آن رابا سند خود از موسی بن عبدالله نخعی نقل کرده است. ¤ اگر بخواهید چالش های عمده زمان امام هادی(علیه السلام) را بیان کنید چگونه آنها را دسته بندی می کنید؟ - از مطالعه و بررسی زندگی امام هادی (علیه السلام) و همچنین از ملاقات ها ونامه ها و گفته ها و فرمانهایی که از ایشان صادر می شد می توان ترسیم ناقصی از مشکلات و چالش های زمان حضرت ارائه کرد. امام در زمانی می زیست که بسیاری از جریان ها و اندیشه های انحرافی، شکل گرفته و به اوج خود رسیده بود مانند اندیشه انحرافی غلو، ادعای نبوت، ترویج اباحیگری، بازی با آیات خدا و تفسیر به رای، رشد اندیشه تصوف، رشد واقفه، فتنه جدال در قرآن و ده ها اندیشه، دیگر که از سوی صاحبان قدرت پشتیبانی می شد. همچنین کشته شدن برخی از وکلای امام و عده ای از دوستان وپیروان حضرت و جمع زیادی از علویها و زندانی شدن برخی دیگر از آنان و وجود فشارهای سخت بر پیروان اهل بیت و ویران کردن قبر امام حسین توسط متوکل عباسی از دیگر چالش های زمان امام هادی (علیه السلام) است. مشکل تر از همه قرار دادن امام درحصار آهنین بود تا از راهنمایی های ایشان به شدت جلوگیری کنند. 

ولی امام هادی(علیه السلام) علیرغم آن فشارهای سخت و آن محدودیت های فراوان، با ارسال پیام های آشکار وپنهان و دستورهای لازم به افراد جهت کنترل افراد خطرناک و جلوگیری از نفوذ آنان در افراد ساده لوح، ازپای ننشست و مجدانه به کار خود ادامه داد. امام (علیه السلام) در برابر جریان غلو و ترویج کنندگان این اندیشه باطل به شدت موضع گرفت و علی بن حسکه قمی و قاسم یقطینی را که ادعای بابیت و نبوت را برای خود و مقام الوهیت را برای امام هادی قایل بودند بشدت نفی و طرد کرد و به پیروان خویش فرمود از این افراد منحرف فاصله بگیرند و درنامه دیگری آنها را لعن کرد. و یادر قبال محمد بن نصیر نمیری که ادعای نبوت کرده بود و قائل به تناسخ شده و غلو می کرد و مکتب اباحیگری را رواج می داد سرسختانه موضع گرفت. درباره مفسد دیگری به نام فارس بن حاتم قزوینی که نخست از وکلای امام بود، سپـس دچار غلو گردید و منحرف شد، دستور داد از او فاصله گرفته و لعنش کنند و هرگز وجوهات شرعی را در اختیار او قرار ندهند و در نهایت دستور قتل او را صادر کرد و از جنید خواست مردم را از شر فتنه او و افکار انحرافیش نجات دهد. ¤ از روش های منحصر به فرد امام هادی برای ترویج اسلام و تشیع، استفاده از شبکه گسترده وکالت و نمایندگی درمناطق مختلف و شیوه مکاتبه و نامه نگاری بود. در این مورد توضیح دهید؟ - در نتیجه محدودیتی که از سوی حاکمان عباسی برای امام هادی ایجاد شده بود امام بر آن شد تا شبکه ارتباط خود را از طریق وکلا و نامه نگاری به افراد و گروه ها گسترده تر کند. امام با این که کاملاً تحت مراقبت حاکمان عباسی بود اما درچند شهر نمایندگانی را تعیین کرده و پیروان را طی مراجعات حضوری و مکاتبه ای به آنان ارجاع می دادند. این نمایندگان که افرادی با سابقه بودند درشهرهای بغداد،ری، اهواز، قم و دیگر شهرهای شیعه نشین حضور داشتند و مردم جهت مسائل شرعی، حل اختلافات، گرفتن حقوق واجب و دیگر مسائل مورد نیاز به این وکلا مراجعه می کردند. نام این وکلا و حوزه فعالیتشان و همچنین مراتب علمی آنها را رجال نویسان آورده اند که می توان از میان آنها به حسن بن راشد بغدادی، ایوب بن نوح، علی بن جعفر هادی، جعفر بن سهیل، عثمان بن سعید عمری، علی بن حسن بن ربه، علی بن مهزیار اهوازی و علی بن ریان اشاره کرد.

جالب توجه این که امام در احکام وکلا قید کرده بود تا هر یک در محدوده منطقه خویش عمل کرده و از گرفتن وجوه از دیگر مناطق، خودداری نماید. یا از برخی وکلا خواسته بود تا رابطه شان را با دیگر نمایندگان به جهت ملاحظه برخی از مسائل کم کنند. اما نامه هایی که بین امام و پیروان رد و بدل شده زیاد است. موضوعات این نامه ها پرسش از اعتقادات، فقه، مسائل اجتماعی اخلاقی، آداب زندگی و غیره می باشد. این نامه ها توسط جمع کثیری متجاوز از یکصد نفر نوشته شده است که جهت اطلاع بیشتر می توانید به کتاب حیات الامام الهادی(علیه السلام) نوشته اینجانب مراجعه فرمایید. ¤ در صورت امکان مختصری درباره نکات جالب توجه و ناگفته های سیره ای در زندگی امام هادی(علیه السلام) راتوضیح دهید؟ - اگر چه زندگی امام هادی سراسر درس و برنامه زندگی برای انسان ها است اما رفتارهای زیبایی که آن حضرت با دوستان و یاران خود داشت بسیار شنیدنی است. امام(علیه السلام) برای یاران باوفا و عالم و دلسوز، ارزش فراوانی قائل بود که به نمونه هایی اشاره می کنم: امام هادی(علیه السلام) در تجلیل و احترام یکی از یاران خود به نام ایوب بن نوح به عمرو بن سعید مداینی فرمودند: ای عمرو! اگر مایل باشی به مردی از اهل بهشت نگاه کنی به این مرد نظر کن. نسبت به یکی از فقها و دانشمندان پیرو اهل بیت(علیه السلام) آن قدر تجلیل و احترام کردند که او را در بالاترین جا و مکان کنار خود نشاندند و چون این کار موجب تعجب و نکوهش برخی از حضار گردید امام در پاسخ فرمودند: آیا کتاب خدا را به عنوان داور قبول دارید؟ گفتند: آری. حضرت فرمودند: خداوند می فرماید: یرفع الله الذین آمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات؛ سپس فرمودند: خداوند برای عالم مؤمن، راضی نمی شود مگر آنکه او را بر مؤمن غیرعالم برتری دهد، همان گونه که راضی نمی شود غیر مؤمن بر مؤمن برتری یابد. امام هادی(علیه السلام) در راستای احترام به یاران باوفای خود، گاه می نشست و به سخنان و عقاید آنان گوش می داد همان گونه که به عرضه کردن عقاید حضرت عبدالعظیم حسنی گوش فرا دادند و در پایان سخنش به وی فرمودند: ای ابوالقاسم به خدا قسم دین خدا که آن را بر بندگانش پسندیده است، همان است که تو عرضه کردی. خداوند تو را بر گفتار استوار در دنیا و آخرت پایدار گرداند. هم چنین ایشان پرسش گران مسائل دینی از شهرهای دور و نزدیک را به یارانی متقی و عالم و پارسا چون عبدالعظیم حسنی و دیگران ارجاع می دادند. مثلا به حماد فرمودند که اگر چیزی از امور دین... بر تو مشکل شد از عبدالعظیم حسنی بپرس و سلام مرا به او برسان. امام(علیه السلام) پیوسته برای یاران خود دعا می کردند و برای نجات برخی از آن ها که در زندان عباسیان به سر می بردند تلاش فراوان کرده و از کمک های مالی خرد و کلان دریغ نمی ورزیدند. ¤ برای ترویج معارف عمیق امام هادی(علیه السلام) در میان افراد جامعه چه راه کارهای عملی راپیشنهاد می کنید؟ - فکر می کنم در درجه اول این معارف باید توسط کارشناسان بزرگ اسلامی به حوزه های مختلف تقسیم بندی شودو آنان آنچه را که در حوزه دولت و قانون گذاری و اداره مردم است جدا کرده و آن ها را به صورت قوانین اسلامی قابل عمل و لازم الاجرا به ادارات ابلاغ کنند. آنچه که مربوط به فرهنگ اسلامی است می باید از طریق کار فرهنگی به جامعه ابلاغ شود لازم است مسئولان فرهنگی کشور و دولت اسلامی آن ها را از طریق کارشناسان مؤمن و متعهد و دلسوز و آگاه از راه های گوناگون به جامعه تزریق کنند. مثلا معارف این امام همام باید با بیان های ساده به زبان های مختلف در قالب کتاب، جزوه، مجله، روزنامه ، هفته نامه و ماهنامه در مقاطع مختلف سنی به صورت پرسش و پاسخ از مردم و یا میزگردهای علمی در رسانه های ملی و محلی منعکس گردد و در این باره از ابزارهایی چون نمایش و تئاتر و فیلمهای تلویزیونی و سینمایی استفاده شود. قطعا ارائه این معارف کارشناسی شده در سایت های اینترنتی، وبلاگ ها، اطاق های گفتگو، خانه های فرهنگ، منبرها، سخنرانی ها و شب شعرها تاثیر بسیار خوبی در هدایت جامعه خواهد داشت. پیشنهاد من این است که در ایام تولد و شهادتهای معصومین(علیه السلام) میزگردها و جلسات صمیمانه مرکب از اقشار مختلف مردم از قبیل معلم، دانشجو، روحانی، بازاری، کارگر، کارمند به سرپرستی یک کارشناس قوی و آشنا به مسائل اسلامی برگزار شود و این معارف بلند طی یک ساعت و در بهترین ساعات فراغت مردم برای استفاده همگان به بحث و گفتگو گذاشته شود. ¤ 

چگونه می توان فرهنگ اهل بیت و سیره عملی آن بزرگواران را به عنوان الگوهای عملی برای نسل جوان مطرح کرد و در جامعه نهادینه ساخت؟ - در پاسخ به این سؤال می توان گفت که از زمان بعثت پیامبر(ص) تا شهادت امام حسن عسکری(علیه السلام) که قریب به 273 سال معصومین در بین امت بودند، با اندک مطالعه ای می توان هزاران شاخص تربیتی ،اخلاقی، دینی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و غیر آن را یافت که از لابلای رفتارهای آنان با پدر، مادر، خواهر، برادر، خویشان، دوستان، دشمنان و فریب خوردگان، دولت های بیگانه، اندیشه ها و فکرهای انحرافی، جریان های خطرناک و نیز دانشمندان بدست می آید و می توان از آن ها الگوبرداری کرد. امامان معصوم در این 273 سال حضور در بین مردم میراث عظیم و گران بهایی از خود به یادگار گذاشته اند که الگوگیری از آنها می تواند درزندگی مانقش بسیارموثرداشته باشد. ¤مهمترین منابع وکتاب هایی راکه مطا لعه آنهامی تواندبرای مخاطبین در زمینه شناخت امام هادی(علیه السلام) مفید واقع شود معرفی فرمائید؟ - منابع اسلامی قابل استفاده بر دو گونه هستند: 

اول- کتابهایی که ویژه زندگی امام هادی تدوین شده که در گذشته و امروز به زبانهای مختلف مخصوصا به زبان عربی تدوین و به ارادتمندان تقدیم شده است مانند کتاب اعلام الهدایه، حیاه الامام الهادی (علامه باقر شریف قرشی)، ستارگان درخشان (مرحوم محمدجواد نجفی)، فرهنگ جامع سخنان امام هادی موسوعه الامام الهادی، منهاج التحرک عند الامام هادی و حیاه الامام الهادی (اثر حجت الاسلام محمدجواد طبسی). 

دوم- کتابهایی که درباره چهارده معصوم علیهم السلام تالیف شده است از جمله کافی (علامه کلینی)، بحارالانوار (علامه مجلسی)، کشف الغمه اربلی، الارشاد شیخ مفید، و اعلام الوری علامه طبرسی به زبان عربی و منتهی الامال مرحوم شیخ عباس قمی، چهارده معصوم عمادزاده اصفهانی، زندگی دوازده امام (ترجمه سیره الائمه الاثنی عشر) و... به زبان فارسی.


زندگینامه حضرت امام هادی (ع)

 

“بهتر از نیکی، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است و برتر از علم، حامل آن و بدتر از بدی، عامل آن است وحشتناک تر از وحشت، آورنده آن است.”

از سخنان گهربار امام هادی علیه السلام

امامان و پیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعل های فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.

بدون شک، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت و سعادت هر دو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است.

امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام “هادی“، دهمین پیشوای شیعیان درنیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام ” صریا” متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.

پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.

عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.

ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!

«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»

امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.

ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.

در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.

خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.

عکس, تصویر, زندگینامه امام هادی ( علی النقی ) علیه السلام

مرقد مطهر پیشوای دهم- عراق/ سامراء

امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.

امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.

امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.

با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هر کس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:

روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟

تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!

امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.

در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.

با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه ‏وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.

امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین).

از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:

«الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة»

حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمى کند.

در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله‌ آنهاحضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:

»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«

عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:

«قال رسول الله: الایمان ما وقّدته القلوب و صدقته الاعمال»

ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.

از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.

برگرفته از : WWW.IRIB.IR

 

حضرت امام علی النقی الهادی (ع)
تولد امام دهم شیعیان حضرت امام علی النقی (ع ) را نیمه ذیحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربیت مقام ولایت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نیکو وظیفه مادری را به انجام رسانید و بدین مأموریت خدایی قیام کرد . نام آن حضرت – علی – کنیه آن امام همام ” ابوالحسن ” و لقبهای مشهور آن حضرت ” هادی ” و ” نقی ” بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسید و دوران امامتش 33 سال بود . در این مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربیت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت . نه تنها تعلیم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدینه عهده دار بود ، و لحظه ای از آگاهانیدن مردم و آشنا کردن آنها به حقایق مذهبی نمی آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خلیفه ستمگر وقت – یعنی متوکل عباسی – آنی آسایش نداشت . به همین جهت بود که عبدالله بن عمر والی مدینه بنا بر دشمنی دیرینه و بدخواهی درونی ، به متوکل خلیفه زمان خود نامه ای خصومت آمیز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگیزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و در حقیقت آنچه در شأن خودش و خلیفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و این همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولایت و علم و فضیلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدینه می کشانید و این کوته نظران دون همت که طالب ریاست ظاهری و حکومت مادی دنیای فریبنده بودند ، نمی توانستند فروغ معنویت امام را ببینند . و نیز ” مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمین ( = مکه و مدینه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر تو را به مکه و مدینه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از این دیار بیرون بر ، که بیشتر این ناحیه را مظیع و منقاد خود گردانیده است ” . این نامه و نامه حاکم مدینه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در سنگر مبارزه علیه دستگاه جبار عباسی است . از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربیت شدند که هر یک مشعلدار فقه جعفری و دانشهای زمان بودند ، و بدین سان پایه های دانشگاه جعفری و موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شیعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر این فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پیش نیامده بود ، معلوم نبود سرنوشت این معارف مذهبی به کجا می رسید ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن جعفر (ع ) به بعد دیگر چنین فرصتهای وسیعی برای تعلیم و نشر برای امامان بزرگوار ما – که در برابر دستگاه عباسی دچار محدودیت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار – چنان که باید و شاید پیش نیامد . با این همه ، دوستداران این مکتب و یاوران و هواخواهان ائمه طاهرین – در این سالها به هر وسیله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دینی خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام – برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پیشرفت مقصود و در هم شکستن قدرت ظاهری خلافت به حضور امامان والاقدر می رسیدند و از سرچشمه دانش و بینش آنها ، بهره مند می شدند و این دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پیوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدینه و مانند آن ، نشان دهنده این هراس همیشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه شده بود که حرمین ( مکه و مدینه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآیند و سر از اطاعت خلیفه وقت درآورند . بدین جهت پیک در پیک و نامه در پی نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدینه به سامرا – که مرکز حکومت وقت بود – انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد . برخی از بزرگان مدت این زندانی و تحت نظر بودن را – بیست سال – نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه یحیی بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدینه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد اسحاق بن ابراهیم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به یحیی بن هرثمه گفت : ای مرد ، این امام هادی فرزند پیغمبر خدا (ص ) می باشد و می دانی متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پیغمبر (ص ) در روز قیامت از تو بازخواست می کند . یحیی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او ندارد . نیز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصیف ترکی . او نیز به یحیی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همین وصیف خبر ورود حضرت هادی را به متوکل داد . از شنیدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزید و هراسی ناشناخته بر دلش چنگ زد . از این مطالب که از قول یحیی بن هرثمه مأمور جلب امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان درباری به خوبی آشکار می گردد ، و نیز این مطالب دلیل است بر هراسی که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعیت امام و موضع خاص او در بین هواخواهان و شیعیان آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوکل از یحیی پرسید : علی بن محمد چگونه در مدینه می زیست ؟ یحیی گفت : جز حسن سیرت و سلامت نفس و طریقه ورع و پرهیزگاری و بی اعتنایی به دنیا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چیزی ندیدم ، و چون خانه اش را – چنانکه دستور داده بودی – بازرسی کردم ، جز قرآن مجید و کتابهای علمی چیزی نیافتم . متوکل از شنیدن این خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد . با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سیدالشهداء (ع ) آب بستند و زیارت کنندگان آن مرقد مطهر را از زیارت مانع شدند ، و دشمنی یزید و یزیدیان را نسبت به خاندان رسول اکرم (ص ) تازه گردانیدند ، با این همه در برابر شکوه و هیبت حضرت هادی (ع ) همیشه بیمناک و خاشع بود . مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی به سزا داشت . روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی (ع ) هدیه فرستد . در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت : یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد . وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود . چنین کردند ، آن جراحت بهبودی یافت . مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است . متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گوید : دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختیار توست . آن مرد خانه را تفتیش کرد . چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کیسه دیگری سر به مهر در خانه وی نیافت ، که مهر مادر خلیفه بر آن بود . امام فرمود : زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل بر . این کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنیا و مال دنیا اعتنایی نداشت پیوسته با لباس پشمینه و کلاه پشمی روی حصیری که زیر آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی می کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق می فرمود . با این همه ، متوکل همیشه از اینکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند و خلافت و ریاست ظاهری بر وی به سر آید بیمناک بود . بدخواهان و سخن چینان نیز در این امر نقشی داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : ” حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیاد است که شیعیان او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند ” . متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد . این قبیل مراقبتها پیوسته – در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند – وجود داشت . و نیز نوشته اند : ” متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در میان بیابان وسیعی ، در موضعی روی هم بریزند . ایشان چنین کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل ” مخالی ” نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( علیه السلام ) را نیز به آنجا طلبید و گفت : شما را اینجا خواستم تا مشاهده کنید سپاهیان من را . و از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند ، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نمایند ” . در این مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف کارگزاران حکومت عباسی ، مستقیم و غیر مستقیم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (ع ) می شد ، داشتند از جمله : ” حضور جماعتی از بنی عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سید محمد – که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است – یاد شده است . این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر می زده اند . “

اصحاب و یاران امام دهم (ع)
در میان اصحاب امام دهم ، برمی خوریم به چهره هایی چون ” علی بن جعفر میناوی ” که متوکل او را به زندان انداخت و می خواست بکشد . دیگر ادیب معروف ، ابن سکیت که متوکل او را شهید کرد . و علت آن را چنین نوشته اند که دو فرزند متوکل خلیفه عباسی در نزد ابن سکیت درس می خواندند . متوکل از طریق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکیت از هواخواهان علی (ع ) و آل علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکیت را به حضور خود خواست و از وی پرسید : آیا فرزندان من شرف و فضیلت بیشتر دارند یا حسن و حسین فرزندان علی (ع ) ؟ ابن سکیت که از شیعیان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسین (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سید جنت ابدی الهی اند قابل قیاس و نسبت نیستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم دیده مصطفی کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمی توان سنجید . متوکل از این پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سکیت را از پشت سر درآوردند و بدین صورت آن شیعی خالص و یار راستین امام دهم (ع ) را شهید کرد . دیگر از یاران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظیم حسنی است . بنا بر آنچه محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : ” نسب شریفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام منتهی می شود … ” از اکابر محدثین و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و یاران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادی (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب نوشته . نوشته اند : ” حضرت عبدالعظیم از خلیفه زمان خویش هراسید و در شهرها به عنوان قاصد و پیک گردش می کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شیعیان مخفی شد … ” . ” حضرت عبدالعظیم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنین استنباط می شود که ترس این عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حدیث گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سیاسی او بوده است . او نیز مانند دیگر داعیان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سیاسی صحیح و تصحیح اصول رهبری در اجتماع اسلامی می کوشیده است ، و چه بسا از ناحیه امام ، به نوعی برای این کار مأموریت داشته است . زیرا که نمی شود کسی با این قدر و منزلت و دیانت و تقوا ، کسی که حتی عقاید خود را بر امام عرضه می کند تا از درست بودن آن عقاید ، اطمینان حاصل کند – به طوری که حدیث آن معروف است – اعمال او ، به ویژه اعمال اجتماعی و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال چه به این رضایت تصریح شده باشد ، یا خود حضرت عبدالعظیم با فرهنگ دینی و فقه سیاسی بدان رسیده باشد ” .

صورت و سیرت حضرت امام هادی (ع)
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هایش اندکی برآمده و سرخ و سفید بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادی (ع ) بذل و بخشش بسیار می کرد . امام آن چنان شکوه و هیبتی داشت که وقتی بر متوکل خلیفه جبار عباسی وارد می شد او و درباریانش بی درنگ به پاس خاطر وی و احترامش برمی خاستند . خلفایی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین ، معتز ، همه به جهت شیفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنیای فریبنده با خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی دیرینه داشتند و کم و بیش دشمنی خود را ظاهر می کردند ولی همه ، به خصال پسندیده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و این فضیلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نیاکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وی را دیده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پیوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نیاز با معبود می گذشت . لباس وی جبه ای بود خشن که بر تن می پوشید و زیر پای خود حصیری پهن می کرد . هر غمگینی که بر وی نظر می کرد شاد می شد . همه او را دوست داشتند . همیشه بر لبانش تبسم بود ، با این حال هیبتش در دلهای مردم بسیار بود .

شهادت امام هادی (ع)
امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری به وسیله زهر به شهادت رسید . در سامرا در خانه ای که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از این سال امام حسن عسکری پیشوای حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بیست سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

زن و فرزندان امام هادی (ع)
حضرت هادی (ع ) یک زن به نام سوسن یا سلیل و پنج فرزند داشته است . 1 – ابومحمد حسن علیه السلام ( امام عسکری (ع ) یازدهمین اختر تابناک ولایت و امامت است ) . 2 – حسین . 3 – سید محمد که یک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود آراسته و پرهیزگار که بسیاری گمان می کردند مقام ولایت به وی منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شیعیان است در نزدیکی سامرا می باشد . 4 – جعفر . 5 – عایشه ، یا به نقل شادروان شیخ عباس قمی ” علیه ” .

 

مختصری از زندگی نامه امام هادی (ع)

 

زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام.

شیخ در مصباح می‏نویسد : روایت‏ شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز 27 ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال 214 هجرى دیده به دنیا گشود».

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال 212 به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال 214 بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال 254 هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا 41 سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و 33 سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام (ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.

مادر آن حضرت

مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.

کنیه آن حضرت

کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث می خواندند.

لقب آن حضرت

ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال 221 هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.

نقش انگشترى آن حضرت

بنا بر قولى گفته‏اند نقش انگشترى آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود» بوده است. همچنین طبق قولى دیگر نقش انگشترى وى عبارت: «الله ربى و هو عصمتى من خلقه‏» و مطابق نظر برخى دیگر عبارت: «من عصى هواه بلغ مناه‏» بوده است.

فرزندان آن حضرت

آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن (ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ، ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.

کتاب : سیره معصومان، ج 5، ص 233